LOVE
درباره وبلاگ


سلام عزیزان به وبلاگ من خوش اومدین فداتون بشم

پيوندها
**تقدیم به تنها عشقم**
دوستانه
کارناوال زندگی (ابجی مهسا)
همه چی...!
عاشق دیوانه زهرا
عاشق
دل غم زده
امید خیالات من
قلب شکسته تنها
بیا بخون حال کن
دلتنگ
هرچیز جالبی که بخواین
konj-tanhaei
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان LOVE و آدرس asheghe_divone.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 179
بازدید کل : 43287
تعداد مطالب : 400
تعداد نظرات : 112
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
محمد

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 19 اسفند 1398برچسب:, :: 1:50 :: نويسنده : محمد

 

 
جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, :: 20:55 :: نويسنده : محمد

دل من غصه چیو میخوری ؟؟؟
همون بهتر که رفت . . .
کسی که تو رو به  تن یکی دیگه بفروشه
همون بهتر که هیچوقت نباشه . . . !!!

نظرات (0)
 
جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, :: 20:55 :: نويسنده : محمد

خیالت همیشه هست اما.........
این روزها دلم خودت را میخواهد!!!!!!!!
نه خیالت را........

نظرات (0)
 
جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, :: 20:52 :: نويسنده : محمد

دوستت دارم هات که تو گوشم میپیچن
قلبم انگار میخواد از جا کنده بشه
تو سرم آتیشه ،دستام تب میکنه
یه حسی دارم که گفتنش خیلی سخته" من از تو بیشتر عاشقتم عشقم"بوسه

نظرات (0)
 
جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, :: 20:50 :: نويسنده : محمد

بازم مرام  دختری که به خاطر عشقش ازباباش کتک خورد اما نزاشت باباش دستش به عشقش بخوره

نظرات (0)
 
جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, :: 20:46 :: نويسنده : محمد

برگردو از اول برو!!!
چشمانم پر از اشك بود نديدمت...گریه

نظرات (0)
 
جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, :: 20:45 :: نويسنده : محمد

عشق آدما به هم قصه خنده داریه/اولش قشنگ و بعدش همه گریه زاریه
وقتی عشقا همه از دم مثل هم تموم میشن/چرا باز باید شروع کردآخه این چه کاریه؟
یکی پیدا نمیشه تورو واسه خودت بخواد/واسه چشم و ابروته هرکی که دنبالت میاد
بخدا دروغ میگه وقتی میگه عاشقته/بخدا دروغ میگه که جز تو چیزی نمیخواد

نظرات (0)
 
جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, :: 20:43 :: نويسنده : محمد

نميخواهم داشته باشمت… نترس…
فقط بيا در خزان خواسته هايم قدم بزن… تا ببينمت…
دلم براي راه رفتنت تنگ شده است…

نظرات (0)
 
جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, :: 20:43 :: نويسنده : محمد

اگر او برای تو "ساختـــه" شده ،

.
.
.
من برای تــو "ویـــران" شدم لعنتــــــی !!گریه

نظرات (0)
 
جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, :: 20:40 :: نويسنده : محمد

به خدا گفتم:
خدایا تو که میدونستی تنهام میذاره پس چرا بهم نگفتی؟!
خدا گفت:
از بس بهت گفت دوستت دارم ، منم باورم شد…

نظرات (0)
 
یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 17:28 :: نويسنده : محمد

بیا و عاشقانه سلام کن
و بعد برای همیشه برو ...
دلگیر نخواهم شد
دیگر به دیدارهای ناگهانی...
دوست داشتنهای موقتی...
و رفتنهای بی خداحافظی
عادت کرده ام ...

نظرات (0)
 
جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 15:59 :: نويسنده : محمد

دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم می آید میماند و به تنهاییم پایان میدهد!
آمد رفتو به زندگی ام پایان داد!!!!!
شکستم..............

نظرات (0)
 
جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 15:51 :: نويسنده : محمد

کاش صدای بعضی آدمارو میشد بوسید… مخصوصا وقتی اسمتو صدا می زنن

نظرات (1)
 
جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 15:49 :: نويسنده : محمد

امشب
دیوانگى در من بالا زده!
نه سکوت
نه موسیقى
نه حتى سیگار …
هیچ چیز و هیچ چیز
این دیوانگى را تسکین نمى دهد
جز عطر تنت لعنتى …

نظرات (0)
 
جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 15:43 :: نويسنده : محمد

صبحی که به جای عـــشق با یک سیگـــار شروع شود.....
یک شروع دوبـــــاره نیست.......
امتداد پایان اســــــت......
برای کســـــی که دیگر امیــــدی به ادامه ندارد......

نظرات (0)
 
جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, :: 23:16 :: نويسنده : محمد

 زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟
میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را
طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد 
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن 
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت : 
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد
سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید
و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد
و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت 
همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به
خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم
و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم
و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد

نظرات (1)
 
جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, :: 23:13 :: نويسنده : محمد

 بی همــگان بســـر شـــود
بی تـــو اصــن بحثـــشو نکـــن!

نظرات (1)
 
جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, :: 23:11 :: نويسنده : محمد

 ســـهـم “مـــن” از “تـــو” عشـــق نیــست ، ذوق نیـــست ، اشتیـــاق نیــست
همـــان دلتنـــگیٍ بی پــایــانی ســت که روزها دیوانـــه ام می کنــد !

نظرات (0)
 
جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, :: 23:10 :: نويسنده : محمد

 خنــده ام می گیـــرد
وقتــی پــس از مــدت ها بی خبـــری
بی آنکــه ســـراغی از این دل ٍ آواره بگیـــری
می گـــویی : دلم برایت تنــگ اســت
یا مــرا به بازی گرفتــه ای
یا معنـــی واژه هایــت را خوب نمیدانــی
دلتنــــگی ارزانـــی ٍ خودت . . .

نظرات (0)
 
یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, :: 21:36 :: نويسنده : محمد

یـــه دوس دخــترم نداریــم سمـــتِ کِـــرِم داره بیســکوییت رو بهــش بدیم،
بعد کــه خورد اون بیســکوییتو ، نگــاه معصـــومانه ای کنــه بهــم و بپرسه :
"هــــــــاانی ؟دوســم داری"
بعـــد منم دستمـــو شل کنم بــزنم پــس کله ش ، بگـــم:
"الاغ وقتــــی سمــتِ کِرِم دار بیسکـــوییتو میـــدم بهــت ، ینــــی دارم با زبــونه بــی زبونـــی میگم: دوستـــــــت دارم !
گــــــــــــــــــــاووو وووووی دیه، نمی فهمی!! 

نظرات (1)
 
چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, :: 9:28 :: نويسنده : محمد

این روزها همـــه آدمها درد دارند ؛ درد پول . . . درد عشـــق . . . درد تنهائی . . . این روزها چقــــدر یادمان می رود زندگی بکنیم . . .

 

نظرات (0)
 
شنبه 9 دی 1391برچسب:, :: 22:59 :: نويسنده : محمد

اخر اولین بن بست شب دیدار به نظاره نشسته بود

کوچه زیر کفش هایم طعم خیابان می داد و

جواب رهگذری که ساعت را پرسید

سکوت بود سکوت.....

چه کسی باور می کرد ساعت من

25 را نشان می داد...!

نظرات (0)
 
شنبه 9 دی 1391برچسب:, :: 12:36 :: نويسنده : محمد

 گاهى احساس آخرین بیسکویت باقى مانده در یک بسته را دارم !
تنها ،
شکسته ، و از همه مهمتر ، او که مرا مى خواست دیگر "سیر" شده است...

نظرات (0)
 
شنبه 9 دی 1391برچسب:, :: 12:28 :: نويسنده : محمد

 من یخ !!!
تو آتش !!!
بهانه نگیر
با من باش ....
یا آرامت میکنم
یا میمیرم !!

نظرات (0)
 
شنبه 9 دی 1391برچسب:, :: 12:24 :: نويسنده : محمد

 هرشب از پشت صفحه ی کوچک موبایلم در آغوش میگیرمت!..ونمیدانی چه آرامشیست همین آغوش خیالی

نظرات (0)
 
شنبه 9 دی 1391برچسب:, :: 12:18 :: نويسنده : محمد

نكنه من از اون مردا باشم كه به درد زندگى و ازدواج نمیخورن...
اگه اینطوریه زود بهم بگین برم پلى استیشن بخرم... !!

نظرات (0)
 
شنبه 9 دی 1391برچسب:, :: 12:17 :: نويسنده : محمد

حــرف دلمــه !!!
نسـل گـنـد و مــزخــرفــی بودیــم. نـسـلـی کــه بــرای هـمــه چـیـز بـایــد رقــابــت مــی کــرد. نـسـل کـنـکــور و انتـخـاب رشـتــه، نـســل دعــوا ســر صنــدلی مـتـرو، نـسـل دویــدن پـشــت اتـوبـوس و چــپـیـدن تــوی تـاکـســی. نـسـل مــا لـگــد کــردن رقـیـبـ و گــذشــتن از روش. دل بــه هــر کــی دادیــم، قبــل از مــا دلــداده بــود. ســگ دو زدیــم بــرای آغـــاز راهـــی کــه قبــل از مــا هــزارهــا بــه آخـــر خـطـش رســیـده بــودنــد. نســـل عـقـده بــودیــم و آه حـســرت برا ماشـین  هــایی که قیمت خــون خــودمــان و هفــت پشــتمـون بــود. نسـل دیــدن و نداشـتــن، خواسـتــن ونـتــوانـســتــن، رفـتــن و نرســیــدن. نـسـل تـوســری خـــوردن از نـنــه و بـابــا. نســل آرزوهــایــی کــه بــه دلمون مونــد. نـســل آهنــگــای ســوزنــاکـ . بــه مــا کــه رســیــد رودخــانــه هــا خـشـکـیــد، جـنـگــل هــا ســوخـــت و ابــرهــا نبــاریــد. نســل  بــی کســی. نــسـل کــش دادن دانــشـگاه از تـــرس ســـربـازی. نـسـل درد و دل بـا دیــوار. نـســل بحــث تــو تـاکســی. نســل مـانــدن ســر دو راهــــی. نـســل انـتـخـابـ بیــن بــد و بــدتـــر. نســل عـقـــده ی دیــده شــدن، خـوانــده شــــدن، شـنــیـده شــــدن. نــســل بغــــض ...
هـمــین حـرف دیگــه ی ندارم ...

نظرات (0)
 
شنبه 9 دی 1391برچسب:, :: 12:16 :: نويسنده : محمد

دیگر تمام شد
آرزو هایم را گذاشتم در کوزه با آبش قرص های اعصابم را میخورم

نظرات (0)
 
دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, :: 23:59 :: نويسنده : محمد

یادته بهت گفتم که خشت دیوار دلتم، تو هم منو شکستی
ولی اشکالی نداره، حالا خاک زیر پاتم !

نظرات (0)
 
دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, :: 23:56 :: نويسنده : محمد

 بـــــــــــــرو!!!!
ترســــ از هیچ چیز ندارمــــ
وقتیـــــ یقینـ دارم بیشتر از منـــ
کسی دوستت نخـــــــواهد داشت...
بیشتر از منــــ کسی طاقت کمـــ محلی هایت را ندارد..
بــــــــــــرو!!!!
ترس برای چه؟؟
وقتی می دانمــ یکــ روز تُف می اندازی به رویـــــ تمام آن هایی که
به خاطرشــــان من را از دستـــــ دادی.... !

نظرات (0)
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد